۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

طی یک تصمیم ناخودآگاهی، یک برنامه بلند مدت برای خودم، در ذهنم چیده ام. یک برنامه ای که بشود ساعت های خیلی طولانی را در کنج ِ دنج ِ خانه ی دو نفره مان بگذرانم. هی دارم روز به روز در خیالات خودم این جور خیال پردازی میکنم که اگر خرید کردن و گشت و گذارهای روزانه و تلاش برای رسیدن به حرفه مورد علاقه ام را کنار بگذارم، حتما بیشترین تمرکز و دقت م را اختصاص می دهم به آشپزی، عکاسی، نقاشی، به جفت و جور کردن پارچه ها و لذت بردن از رنگ ها و لحظه ها. کار کردن، کار کردنی که صبح باید سر ساعت خاصی جایی حاضر باشی و تا ساعت رفتن ت نشده، نشود که از جایت تکان بخوری برای من لحظه های عذاب آوری است. در خیال خودم یک صبح بهاری را تصور میکنم که در نهایت آرامش پرده دلبرانه ی آشپزخانه کوچکمان را با پارچه ای که مامان زحمت کشیده و از جنس خودش برایش دوخته جمع میکنم و بعد از ناز و نوازش دلبرک های خانه مان، گل های قد و نیم قد شده مان، سراغ گرد و خاک های خانه می روم. یک صفحه بخوانم و بنویسم و با یک لیوان از آن دمنوش هایی که اخیرا طرز تهیه اش را از سایت آشپزی پیدا کرده ام روز خودم را به ظهر برسانم و همین طور سرخوشانه بگذرد تا برسد به لحظه آمدن شازده خانه ی امن ِ مان.
راستش را بخواهید از اعماق وجودم هیچ وقت نشده و نتوانستم به خودم بقبولانم که زن برای کار کردن ساخته شده. هیچ وقت نشد که بخواهم باور کنم و به دیگران القا کنم که یک زن باید کار کند و لازم است و نیاز دارد و هزاران بهانه دیگر. همیشه در پنهانی ترین لایه های ذهنم دلم خواسته زن را طوری تصور کنم که اگر بنا باشد فعالیتی هم داشته باشد، فعالیتی باشد که به روح و زنانگی او آسیب نرساند. به سرزندگی اش لطمه نزند. یک روز من هم زنی خواهم شد که در یک روز بهاری در نهایت آرامش پرده ی دلبرانه ی آشپزخانه کوچکمان را با پارچه ای که مامان...
زهرا رضاپور
زیاد پیش نیامده بود که من رو به روی یک مردی بنشینم و اشک ریختن ش را تماشا کنم. تا به حال اتفاقی که بیشتر از همه دلم را سوزانده بود اشک ریختن بابا برای عزیز بود. حتی بابا برای پسر خواهرش، که بابا را مراما و اخلاقا بیشتر از همه دوست داشت و می پرستید، خیلی اشک نریخت. حداقل پیش روی من نبود اشک ریختن ش. چشمان دایی هم آن لحظه ای که نشست کنار مزار زندایی و شروع کرد به روضه خواندن و شکایت و گله از بی وفایی، هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود. طاقت اشک ریختن مردها را ندارم. نه اینکه اگر مامان یا هر زن دیگری کنارم اشک بریزد طاقت می آورم. نه. زن ها باید گریه کنند. خاصیت زن ها اشک ریختن است. زن لطیف است و با اشک ریختن ش گوشه ای از لطافت ش را خرج میکند. اما دیشب وقتی صدایت لرزید حس کردم هنوز جا دارد که جلوی اشک ریختن م را بگیرم. هنوز به نقطه ای نرسیده که بخواهد پیش من گریه کند. هنوز مانده که چشمانش را پر از اشک ببینم و ... خیلی زود بود که بلند گریه کردن ت را طاقت بیاورم. دیشب حس کردم اگر برای چند لحظه خدا بخواهد رحمتش را به اشک های تو نشان دهد و غضبش را به سنگدلی من دیگر حتی یک لحظه کنار هم ماندنمان ادامه نخواهد داشت. بیا قول بده این بار اگر خواستی اشک بریزی پیش من نمانی. این بار اگر بنا بود صدایت بلرزد و دل من را هم بلرزانی دور از چشم من باشی که این زن حتی طاقت یک لحظه دل گرفتگی تو را ندارد چه برسد به پاک کردن اشک هایت.
زهرا رضاپور