زیاد پیش نیامده بود که من رو به روی یک مردی بنشینم و اشک ریختن ش را تماشا کنم. تا به حال اتفاقی که بیشتر از همه دلم را سوزانده بود اشک ریختن بابا برای عزیز بود. حتی بابا برای پسر خواهرش، که بابا را مراما و اخلاقا بیشتر از همه دوست داشت و می پرستید، خیلی اشک نریخت. حداقل پیش روی من نبود اشک ریختن ش. چشمان دایی هم آن لحظه ای که نشست کنار مزار زندایی و شروع کرد به روضه خواندن و شکایت و گله از بی وفایی، هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود. طاقت اشک ریختن مردها را ندارم. نه اینکه اگر مامان یا هر زن دیگری کنارم اشک بریزد طاقت می آورم. نه. زن ها باید گریه کنند. خاصیت زن ها اشک ریختن است. زن لطیف است و با اشک ریختن ش گوشه ای از لطافت ش را خرج میکند. اما دیشب وقتی صدایت لرزید حس کردم هنوز جا دارد که جلوی اشک ریختن م را بگیرم. هنوز به نقطه ای نرسیده که بخواهد پیش من گریه کند. هنوز مانده که چشمانش را پر از اشک ببینم و ... خیلی زود بود که بلند گریه کردن ت را طاقت بیاورم. دیشب حس کردم اگر برای چند لحظه خدا بخواهد رحمتش را به اشک های تو نشان دهد و غضبش را به سنگدلی من دیگر حتی یک لحظه کنار هم ماندنمان ادامه نخواهد داشت. بیا قول بده این بار اگر خواستی اشک بریزی پیش من نمانی. این بار اگر بنا بود صدایت بلرزد و دل من را هم بلرزانی دور از چشم من باشی که این زن حتی طاقت یک لحظه دل گرفتگی تو را ندارد چه برسد به پاک کردن اشک هایت.
زهرا رضاپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی