۵ مطلب با موضوع «حسینیه» ثبت شده است

اول: امام (ع) خطاب به عبیدالله حر جعفی فرمود یابن الحر! ما جئناک لفرسک و سیفک انما آتیناک لنسالک النصره. ما نه به اسب تو احتیاجی داریم و نه به شمشیرت ما خودت را می خواستیم اکنون که ما را یاری نمی کنی، زودتر از اینجا خارج شو فقط به جایی برو که صدای هل من ناصر ما را نشنوی.
دوم: امام در گرداگرد غم و اندوه دشت خیمه اش را دید. او را دعوت به یاری خویش نمود اما عبیدالله امتناع کرد و گفت من اصلا از کوفه بیرون آمدم تا دستم به خون حسین (ع) و اهل بیت ش آغشته نشود!
سوم: عبیدالله جعفی می گوید در خیمه نشسته بودم که ناگاه حسین (ع) در حالی که کودکان همراهش بودند وارد شد. در عمرم کسی را به زیبایی حسین ندیدم که این چنین چشم را پر کند.
چهارم: امام فرمود اکنون میتوانی با نصرت ما، گذشته خود را جبران کنی و توبه نمایی. عبیدالله گفت مرا معذور دارید. اما اسبی تیزرو دارم که آن را تقدیم شما می کنم و همین طور شمشیری تیز و برّان.
پنجم: مثلا همین بند اول. برای خودش روضه ای است مفصل. می شود با همین عبارت اشک ریخت و دق کرد. مثل بچه ها بغض کرد و بهانه گرفت. ما خودت را می خواستیم. آدم این عبارت را که می خواند بیشتر حس می کند چقدر غریب بوده اید شما. چقدر تنها بوده اید. چه قدر بی سپاه بوده اید. و چه قدر سیاه است آنکه وجودش را از شما دریغ کند. آنکه به شمشیر و رکابش بنازد اما نداند چه کرد با دل حسین وقتی دعوتش را لبیک نگفت. چه قدر تاریک است آنکه دریای بی معرفتی بریزد به پای اربابش، به پای امامش و نداند امامش اگر بخواهد دنیا برایش سپاه می شود و آسمان و زمین برایش شمشیر و فرس. چه قدر بخیل است آنکه دست رد به سینه امامش بزند. ما خودت را می خواستیم یعنی یک بند انگشت فاصله تا آغوشِ امام. چه قدر بخیل است آنکه...
ششم: تا به بلای کربلا آزموده نشده بودند، خوب یا بدشان آشکار نبود. اما همین بی معرفتی، همین بی جواب ماندن هل من ناصر حسین(ع)، گوهر وجودی شان را رو کرد.
هفتم: ما خودت را می خواهیم ارباب


. السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الوِتْرَ المَوْتُورِ*
زهرا رضاپور
" ...
پدری که پسرش رو توی یک اتفاق از دست داده بود به پدری که پسرش به عنوان قاتل تا پای چوبه دار رفته بود گفت
مردم به کسی که همسر از دست داده باشه میگن بیوه، اسم کسی که پدر و مادرش رو از دست داده باشه میشه یتیم اما برای پدر و مادری که بچه از دست داده باشه کلمه ای ندارن ..."

و من به استیصال و دستان ِ لرزان ِ پدری فکر می کنم که بالای‌ سر پیکر ارباً اربا ی ِ پسرش ایستاد و با پاهایی لرزان گفت بعد از تو خاک بر سر دنیا*

* علی! علی الدنیا بعدک العفا
زهرا رضاپور
صدای مسافری که صندلی جلویِ تاکسی نشسته بود فکرم را به هم ریخت. "شیشه رو بده بالا خانم سرده ها". فکر کردم به چند دقیقه قبل که حرفای بی سر و تهش ذهن مسافرها را به هم ریخت اما کسی اعتراضی به او نکرد. حس و حال بحث و جدل نداشتم. شیشه را بالا دادم و دنبال هندزفری می گشتم که دوباره شروع کرد. "مردم بدبختن. محتاج یه لقمه نون از صبح تا شب مثل ... کار می کنن. حاجی اون مداحی رو کم کن. والا امام حسین هم با این پولداراس". به اینجایِ حرفایش که رسید هندزفری را گذاشتم توی گوش سمت راستم. همین طور ادامه داد. "حالا کفر نمیگما اما امام حسین و داریم این همه بدبختیم وای به حال اینکه نداشته باشیم". هندزفری را گذاشتم توی گوش چپم و به این فکر کردم که چقدر خوشبخت م که نگاه ِ شما را دارم. من هر چه دارم و ندارم از برکت و کرامت ِ خاندان شماست. حالا اگر دنیا دنیا هم بیاید و بگوید شما بدبخت ترین های روی زمینید. شما را داشتن یعنی در آغوش کشیدن خوشبختی.

+ زندگی سخت شده. مسافرِ تاکسی گناهی نداره. زندگی خیلی سخت شده. سخت...
زهرا رضاپور

یک وقت هایی که می بینم مادری از فرزندش، زنی از شوهرش، خواهری از برادرش، دختری از پدرش دور افتاده و حسرت دیدن همدیگر را دارند دلم خیلی به درد می آید. که مگر این دنیا چقدر ارزش دارد، چقدر قرار است زندگی کنیم که حالا این همه از هم دور افتاده ایم. من برای یک دوری پنجاه و شش روزه خودم را آماده میکنم. شازده می خواهد برود یک جای دور. حالا بین ما نه کدورتی است نه کینه ای است. نه بحث و جنجالی است. بین من و شازده هر چه هست دلتنگی است. اما این جور وقت ها که مادری را می بینم چشم به راه آمدن فرزندش مانده، خواهری را می بینم که دست زمانه، او را از برادرش جدا انداخته، دلم به درد می آید و عمه سادات را قسم می دهم به چهل روز دوری از برادرش. قسم ش می دهم به تمام لحظاتی که دلش پر کشید برادرش را ببیند اما برادرش نبود. به تمام لحظاتی که دلش خواست سر بگذارد به روی شانه ی برادر و یک دل سیر گریه کند اما سر برادرش روی نیزه ها پیش چشمش می درخشید. قسم ش می دهم به تمام لحظاتی که صدای قرآن خواندن حسین سلام الله علیه در گوشش می پیچید، که لحظه ای مادری را از پسرش جدا نکند. لحظه ای سایه مردی را از زندگی زنی کم نکند. لحظه ای دختری را از دیدن روی پدر محروم نکند. لحظه ای خواهری را از نعمت ِ برادر داشتن و ندیدن ش بی نصیب نگذارد...

.

* مصیبت زینب سلام الله علیها فراتر از آن است که بخواهم قیاسش کنم با تمام  ِ دوری های ِ زمینی. مگر کسی بوده و هست که آوازه ی جدایی زینب سلام الله علیها و برادرش را نشنیده باشد؟


به تاریخ دوشنبه دهم آبان سال هزار و سیصد و نود و پنج به پیشواز رفتن ت می روم ...
زهرا رضاپور