"خداوندان اسرار" همایون شجریان را تازه کشف کرده ام. چه بد به حال من که غافل بودم از جادوی شنیدن قطعه "رهایی" اش به وقت وصال و شادی، به وقت جدایی و دلتنگی. که به سر حد جنون برسم از آجر روی آجر گذاشتن برای دمی خوشبختی. برای دمی که زنده کند مرده ای را که نفس از نای و جانش رفته باشد. برای آهی، برای چشم و اشکی که تر کند آتشی که افتاده به جان آرزوهایی که پیش نگاهم سوخت و مشتی خاکستر به جا ماند. برای رشته ای که بافتم و گسست. برای نقشی که زدم و فروریخت. برای اشتیاق وصالی که ناکام ماند. کاش کسی بود که بگوید خوش باش و میندیش که مهتاب بسی / اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت.
چقدر زخمی و خسته ام. چقدر...