۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

نوزده ساله بودم که اسمم به عنوان خبرنگار خورد پای ِ مطلبی با تیتر "تلخ تر از قهوه تلخ". یک حسِ عجیبی سرشار از ذوق و دلهره. لحظه ای پشیمانی همراهم نبود از اینکه فرهنگ و هنر را از بین تمام دغدغه ها انتخاب کرده بودم. چرا که بهترین روزهای ِ کاری ِ عمرم را همین ها رقم زدند. از روزهای شلوغی که در راهروهای مجلس داشتم و گاهی حتی می دویدم به دنبال سوژه که فرار نکند از دستم. روزهای تکرار نشدنی جشنواره فیلم فجر با خاطرات ِ فراموش نشدنی برج ِ میلادش. روزهای ِ پر از ذوق ِ چاپ گزارش ها و یادداشت هایم در روزنامه و دیدن اسم و فامیلی ام در کنار ِ هم. [ شما فقط اگر خبرنگار باشید این ذوق وافر از چاپ گزارش را درک میکنید.] احساس اعتبار و البته نگاه های شاید ناعادلانه و بی رحمانه به خبرنگارها. همه و همه در کنار ِ هم برایم لذت بخش ترین ها بودند. از اینکه من هم روزی خبرنگار بودم پشیمان نیستم. شاید از اینکه خبرنگاری را دقیقا توی ِ اوج رها کردم هم پشیمان نباشم. اما باور کنید بهترین ساعت های عمرم همان ثانیه هایی بود که به انتخاب ناب ترین سوژه ها و تیتر ها گذشت. روزهای پر از ذوق و دلهره خبرنگاری...


پ ن: الان هم گاهی می نویسم. شاید حالا هم کلی ذوق داشته باشم برای دیدن یادداشت هایم در روزنامه. اما من آدمی نبودم که مجبور شوم به نوشتن ِ چیزی که دلم به آن نیست. و این از نگاه ِ من عمیق ترین سیاهی بود در این حرفه.

زهرا رضاپور



خیلی وقته دارم زندگیمو تو دستای تو می کارم ...


همیشه سبز بمون.

زهرا رضاپور