به حضور این مرد معتاد بود، به بوی بدنش، به صدای ملایم نفس هایش، به وول زدن های محتاط و آهسته اش، به خش و خش روزنامه ای که پیش از خواب می خواند و هرت هرت آبی که هنگام بیداری می نوشید.

#گلی_ترقی
زهرا رضاپور
یادم هست قدیم‌ترها، عزیز می گفت یک موقع اگر یک مشت پسته دست رهگذری دیدی، دلت را نگه دار، چشمت را نگه دار که جفت پا با نگاهت، جَستی نَپری وسطِ دستانِ آن طرف ِ از همه جا بی خبر. می گفت آدم یک وقت هایی یک چیزهایی را می بیند، یک چیزهایی را می شنود، یک چیزهایی مشامش را می نوازد که نَفس را به غلغله می اندازد؛ این جور وقت ها باید زیر لب یک فاستعذ بالله ی بگوید و از شر این نفس و هر چه که خواستنی است به خدا پناه بَرد.
می گفت حالا که ما آدمیزادها خودمان را تو سختی نمی اندازیم که مثلا چلّه ی نفس کُشی و چه می دانم از این اذکار و اوراد که با هوای نفس مبارزه دارند از سر بگیریم، با خودمان عهد ببندیم هر چه که دیدیم و شنیدیم، دلمان را نگه داریم، صبر کنیم و زیر لب ذکری بگوییم و بیفتیم در سر بالایی سیر الی الله.
مادربزرگ اما نمی دانست بعضی چیزها وقتی بنای خواستن می گذارند ورد و دعا کارسازشان نیست. مادریزرگ اما نمی دانست هوس ِ روی ِ ماه ِ تو را دیدن چلّه سر گرفتن بر نمی دارد. مادربزرگ نمی دانست وقتی دل هوای ِ یک دل ِ سیر آغوش تو را دارد، فاستعذ بالله گفتن ها هم نمی تواند جلودارش باشد. مادربزرگ خیلی چیزها را نمی دانست. مادربزرگ نمی دانست وقتی در دلت آشوب می افتد فقط دست های ِ توست که می شود مرهم روی آتشش.
زهرا رضاپور
من اگر مادر بودم، اگر پسر داشتم، از آن پسرها که تاب بی قراری ِ مادرش را ندارد، از آن پسرها که با وضو گرفتن ش لب حوض و نماز خواندن ش در ایوان ِ خانه قند در دل مادرش آب می کند، از آن پسرها که وقت زن گرفتن ش که می شود قشنگ ترین دختر ِ شهر را برایش زیر نظر می گذاری و اما گونه هایش سرخ می شود و همه چیز را به خدا و مادرش می سپارد، از آن پسرها که وقتی مادرش مریض می شود آن سر دنیا هم که باشد کار و زندگی اش را رها می کند و می آید سراغ مادرش، از آن پسرها که سر به سر مادرش می گذارد و نمی گذارد خم به ابروی مادرش بیاید، از آن پسرها که بعد از هر نماز صبح ش برای سلامتی مادرش قرآن می خواند و ذکر می گوید، از آن پسرها که با همه غیرت مردانه اش غذا درست می کند و خانه را جارو می زند، از آن پسرهای بد سلیقه ای که بد رنگ ترین روسری را می پسندد و با هزار ذوق و شوق سر مادرش می اندازد و قربان صدقه موهای ابریشمی اش می رود، از آن پسرها که وقتی نگران ِ دیر زن گرفتن و سر و سامان گرفتن ش می شوی و اشک می ریزی، اشک هایت را پاک می کند و دلداری ات می دهد، از آن پسرها که مجبورت می کند ترک موتورش بنشینی و با هم به مجلس روضه بروید، از آن پسرها که با نگاهش راضی ات می کند به رضا دادن به رفتن ش، به همیشه رفتن ش...
من اگر مادر بودم، اگر پسر داشتم، طاقت ِ رفتن ش را نداشتم، طاقت ِ راهی کردن ش به جبهه و جنگ و هر جای دیگری را نداشتم، طاقت نداشتم که برای ش آب و قرآن بیاورم و با هزار سلام و صلوات از زیر قرآن ردش کنم و با بغض آب پشت سرش بریزم.
قرار ِ عاشقانه ی این مادران با خدای ِ بالای ِ سرشان چیست که اینطور با آرامش خاطر و بی پروا از امانت ِ خدا می گذرند و بی قراری نمی کنند و پسرانشان را به خود ِ خدا باز می گردانند؟ به کجا قرار است برسند این مادران؟
.
آدم منتظر هم که می خواهد بماند، مثل مریلا زارعی شیار 143 منتظر بماند
زهرا رضاپور
امروز سومین روزی است که کنارم ندارمَ ت. امروز سومین روزی است که تو شهر به شهر با من فاصله داری و یک جایی که شب هایش سرد و روزهایش گرم است، داری زیر سقف آبی آسمان خدا بدون من نفس می کشی. تو خودت خوب می دانی که این زن چقدر به هوای داشتنَ ت دلگرم است. خوب می دانی که این زن اگر چه کم، اما همیشه دوستت خواهد داشت. باورش برایت سخت نباشد که اگر لحظه ای آغوشت را از دنیای این زن کم کنی، تنها ترین ِ تنها ترین ِ تنها خواهد شد. که این زن جانش را، وجودش را و حضورش را به گرمی دستان تو پیوند زده. زنی که با تو می خندد و بی تو اشک می ریزد. که لحظه به لحظه خواستنَ ت را از جان و از دل حس می کند و خدا را برای داشتنِ تو هزاران بار شکر می گوید. تو شده ای دنیای زنی که با داشتنَ ت، شب ها غرق در رویای لباس سفید توری و طاقچه ترمه پوش خانه کوچکشان به خواب می رود.
راستی شازده، شب ها با کدام رویای ِ عاشقانه هایمان به خواب می روی؟ خودت را خوب بپوشان شازده. شنیده ام آنجا که رفتی شب های سردی دارد.


زهرا رضاپور