این روزها هیچ اتفاقی مصمم تر از مرگ، مثل سایه دنبالم نمی آید. نفس هایش را در چند قدمی خودم حس میکنم. به صدا حساس شده ام و زمین زیر پاهایم آرام و قرار ندارد. 

شب ها چشم هایم را محکم نمی بندم و از آوار میترسم. از مرگ بیشتر. و شاید حتی از مرگی با این مختصات که در یک چشم به هم زدن از دنیا برایم مشتی خاک و آهن بماند و بس. من می ترسم و می گردم و از لابه لای تاریکخانه ذهنم واژه امید را پیدا میکنم. 

امید را حس میکنم و پا به پای مرگ نفس می کشم و خدا را برای آرامش این روزهایم شکر میکنم. کتاب میخوانم. لبخند میزنم و برای خودم چای گل محمدی دم می کنم و از لحظه هایی می نویسم که شاید دیگر هیچ وقت نبینمشان.

زهرا رضاپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی