می گفت اگه ذهنت اصلاح شه، مثبت شه، به طور خودکار رفتارت هم عوض میشه. مثلا اگر ذهنت سحرخیز بودن رو مفید بدونه صبح از خواب زودتر و راحت تر بیدار میشی.
اما من مخالف بودم باهاش و هستم. بهش گفتم ما مدلمون عوض شده. خیلی هامون به نقطه ای رسیدیم که فقط عمل میکنیم. قدیما همین پنج شیش سال پیش، اول فکر میکردیم بعد عمل. الان فقط کنش و واکنش داریم بدون اینکه اصلا ذره ای منطق و معیار فکری داشته باشیم. گفتم به نظرم الان باید گزاره ها رو جا به جا کرد تا شاید به فرضیه منطقی تری رسید. درست رفتار کنیم تا فکرمون عوض شه. بهش گفتم حالا که فکر کردن انقد سخت شده حداقل یه رفتارهایی بروز ندیم که نادانی و جهل مون رو ثابت کنه. اگر مثلا میدونیم که بلد نیستیم قبل از حرف زدن فکر کنیم حداقل حرف نزنیم یا کمتر حرف بزنیم. سخته ولی بیا یه بار راه و برعکس بریم شاید تو این مسیر آدم ها بیشتر به هم نزدیک شدن. کمتر خشم و نفرتشون رو بروز دادن. کمتر دروغ گفتن و دزدی کردن. کمتر به هم تهمت زدن و با هم مهربون تر شدن.
گفتم مگه چند سال دیگه زنده ایم. بیست و پنج سال اول عمرمون اینطوری گذشت بیا حداقل بیست و پنج سال دوم و برعکس بریم. ریسک بزرگی ه. اما خدا رو چه دیدی شاید نتیجه داد.