حوالی غروب بود. پنجره اتاق باز بود اما هیچ اثری از نسیم و خنکای پاییز نبود. طبق معمول شماره ات را گرفتم و خانمی از آن طرف خط خبر از نبودن تو داد. رو به روی آینه ایستادم. به هفته های قبل فکر کردم. به ماه های قبل و رسیدم به پاییز قبل که اولین پاییزی بود که کنارم داشتمَ ت. اولین پاییز بود که تنها به خیابان ها نرفته بودم و برای قدم زدن زیر باران ِ کم جان ِ پاییزی یک بهانه داشتم. یک هم قدم. اولین پاییز بود که وقتی دلم می گرفت ناخودآگاه شماره ات را می گرفتم و بدون هیچ واسطه ای کنارم بودی. به روزهای قبل تر فکر کردم و دلم بیشتر برای شنیدن ِ صدایت پر زد. این دومین پاییز است که آمده و تو در کنارم هستی. هستی اما دورتر از من. هستی اما برای دیدنَ ت باید به قاب ِ دوربین و عکسی که از همان پاییز سال قبل برایم به یادگار گذاشتی زل بزنم تا شاید از این دلتنگی که به جانم افتاده کم شود. رو به روی آینه ایستادم. چشم هایم را بستم و برگشتم به پاییز سال قبل. صدایت در گوشم می پیچد "خدا تو رو از من نگیره" زیر لب آهسته میگویم "خدا تو رو از من نگیره جان ِ دلم". چشم هایم را باز می کنم و صدای اذان ِ خانه ی همسایه سکوت ِ اتاق را می شکند و من به این فکر می کنم که چقدر خدا مرا دوست داشت که تو را محرم ِ لحظه های تنهایی ام کرد.
زهرا رضاپور

نظرات (۱)

۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۲ انارماهی : )
: )
پاسخ:
قربون خنده ت :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی