آمده اند گفته اند که راوی ها فقط روایت کردند و رفتند. گفته اند راوی ها خیمه گاه را ندیدند و تنها نگاهشان به میدان بود و بس. این ها ندانستند که راوی اگر راوی باشد، اگر دلش با حسین باشد، باید به پای ِ وصف ِ زمین خوردن اربابش جان دهد.


راوی باید حجم ِ عظیمی از بغض و دردی را به دوش بکشد تا فقط برای چند ثانیه تصور کند آن لحظه ای که شمر روی سینه امامش نشست چه آشوبی به دل خواهرش افتاد.


راوی اگر راوی باشد، جان می دهد در روایت ِ وصف ِ حال ِ رباب و لحظه دیدار پدر و پسر. که نداند چگونه بر زبان بیاورد حال ِ رباب را لحظه ای که دستپاچه بود پدر را تسکین دهد یا به قطره های ِ خون ِ به آسمان رفته و به زمین برنگشته ی ِ طفل شیرخواره اش چشم بدوزد.


تصورش را بکن روایت گر ِ عاشورا باشی و ندانی چطور حال ِ لیلا را وصف کنی، آن لحظه ای که چشم دوخته به پدری حیران در قتلگاه که به هر آیه پسرش میان دشت التماس ِ نفس کشیدن می کند.

زهرا رضاپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی