نوشتم این انصاف نیست، پاک کردم. نوشتم این انصاف نبود، بازم پاک کردم. یاد حرف دکتر افتادم. داشت دندون عقلم و می کشید. دستش رو گذاشت روی چونه م. گفتم آخ. گفت کولی بازی در نیار دختر. من که هنوز کاری نکردم. خندیدم. گفتم دندونم سرّ شده. هر بلایی هم سرش بیارید آخ نمیگم. گفتم کاش یه سرّ کننده هم واسه فکر آدما اختراع می شد. گفتم شما چه دکتری هستید که هنوز یه همچین چیزی برای آدم ها اختراع نکردید که خلاص شن از فکرهای بیخود. گفت گنده تر از دهنت حرف نزن دختر خوب. چند ثانیه هم نشد که دندونم و کشید. نگاهم کرد. اشک تو چشمام جمع شد. گفت درد داری؟ سرم و تکون دادم به نشانه نه. گفت پس برای چی گریه می کنی؟ برای سرّ کننده ای که باید باشه و نیست؟ درد داشتم اما نگفتم. نمی تونستم جوابش و بدم. اگر هم میتونستم جوابی نداشتم که بدم. دوباره سرم و تکون دادم. اومد جلو و در گوشم آروم گفت یادت باشه بعضی دردها هست که ما دکترها هیچ علاجی براش نداریم. برو از خدا سرّ کننده بخواه. اونه که سرّ کننده دائمی دردهای ماست. سرّ کننده من دو ساعت دیگه اثرش از بین میره. پس سعی کن بخوابی. اینجوری کمتر درد می کشی. بغضم ترکید و اومدم بیرون از مطب. حالا اما می نویسم و پاک نمیکنم که من حساب و کتاب انصاف تو را نمی فهمم. من فقط یک سرّ کننده می خواهم. سرّ کننده ای که با یک عمر بیداری هم اثرش نرود. من یک سرّ کننده میخواهم که دندان بی عقلی ام را بکنم و بندازم دور. من سرّ کننده می خواهم برای همه دردهایم. برای همه تنهایی هایم. برای همه گریه کردن هایم. برای همه غصه خوردن هایم. برای همه ناشکری هایم. برای همه غرغر کردن هایم. برای همه بدی هایم. برای همه چیزهایی که می فهمم و نمیتوانم به زبان بیاورم برای همه همه چیزهایی که حسشان می کنم و نباید حسشان کنم.

زهرا رضاپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی